سلام،من یه پسر دانشجو هستم و ۶ ماه پیش همکلاس دختری سر مسئله ای درسی اومد پیوی من و از من کمک خواست ،بعدا سر مسئله سوال مذهبی دارم اومد باز بعدا حرف باز شد که بهتره خاطراتمونو از دانشگاه بگیم تا دلمون یکم باز بشه تو این ایام کرونا،بعد یکم حرف زدن من حس کردم دارم ناخودآگاه دارم دوست میشم باهاش و البته خودشم ابراز دوستی کرد و من چون شخص مذهبی هستم گفتم من نمیخوام دوست بشم و از این به بعد هم در حد درس کاری داشتین در خدمتم اما بعد از چن روز اومد که من عذر میخوام اگر حرفی زدم که ناراحت شدید،منم نمیدونم چطور شد بعد یکم حرف زدن گفتم باشه میتونیم حرف بزنیم اما نه به عنوان دوس پسر دوس دختر بلکه انگار دو دوست معمولی هستیم و به چشم پسر نگاه میکنم بهت ،بعد از چن هفته حرف زدن یهویی گف که خیلی دوست دارم اما به عنوان دوست نه عشقی،منم گفتم خب اینطوری منم دوست دارم بعد از یمدت حس کردم دارم گناه میکنم بهش گفتم بهتره قصدمون ازدواج باشه اونم خوشحال قبول کرد اما بعد یمدت ابراز علاقه یماه بعد رفت منم چندین بار رفتم پیویش و خواهش و تمنا و اینکه چی شد تو خودت اومدی و بهم میگفتی بهترین مردی هستی و...قبول نکرد و گفت بهتره بسپریمش دست زمان از الان اشتباهه با هم حرف زدن ،آخرشم گفت من یمدت دوس داشتم باهات دوست بشم ولی بعدا نخواستم و از الان نمیخوام انرژیمو بزارم برای یه نفر،منم بهش گفتم بیخیالم میشی چون من میخوامت اونم گفت آره بیخیالت میشم ،گفتم پس منم بیخیال میشم دیگه زمان هم بخواد طرف همدیگه نمیایم ،گفت باشه،الان از اون روز هر روز تو فکرمه و هر روز عذاب وجدان دارم و نمیدونم اگه رفتم خواستگاری یدختر چطور بهش اینو بگم ،بگم دوس دختر داشتم،یعنی هر روز حس میکنم ناپاکم،منی که تا الان خودمو نگه داشته بودم و با دختری دوستی نکرده بودم اینطوری ناپاک شدم البته میگم فقط چت میکردیم.